خیلــــی وقت است کـــــــه “بی تــــــابم
دلـــــــم تــــــــاب میخواهد
و یک هــــُــلِ محــــکم.
کـــــه دلم هــُـــرّی بریزد پایین
هر چـــــه در خودش تلنبار کرده را...
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی ؟ این پرسش آیینه بود از من !
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست ، مدت هاست
به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم ای عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست
در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد ، زندگی زیباست !
نه زیبایم ، نه مهـرباלּ.. نه عـاشق!!!!
فرارﮮ از בختراלּ آهـלּ پرست و پسراלּ مانکـלּ پرست...
فقط براﮮ خوבم هستم... خوבه خوבم ! مال خوבم ! صبورم و عجول!!!
سنگیـלּ...سرگرבاלּ...مغــرور...قـانع... با یک پیچیدگـﮯ ساבه و مقـבار بی حوصلگـﮯ زیاב!!!
و براﮮ تویـﮯ که چهره را می پرستـﮯ نه سیرت آבمـﮯ را ؛ هیچ نـבارم..
راهت را بگیــر و بـــــــرو. حوالـﮯ בلِ ما توقف ✗ممنــــوع ✗ استــ ...
کسایی که اول رابطه بهت میگن بی احساس همون لعنتی هایی هستن که وقتی عاشقت کردن،
آخرش بهت میگن: یه کم منطقی باش...
פֿـیلـﮯ وَقت ها بهـґ گـُفتـَטּ چـرا مـﮯפֿـَنـבﮮ ؟ بگو مـا هـَґ بـפֿـَنـבیـґ!...
امـّا هـَرگـز نگـُفتـَטּ چـرا غـُصـﮧ مـﮯפֿـورﮮ بگو ما هـَґ بـפֿـوریـґ...
برای هر کسی که رفتنیست فقط باید... کنار ایستاد و راه باز کرد!
خــــمـــــــاری "نـــبـــودنت " را مـــــیکشم.. امـــــا هــــــرگـــــــز تن به نــــــــــئـــــــشــــگــــی با "دیـــــگــــــران " نمیدهـــــم...!!!
لحظه هایی هست که دلـــ♥ـم واقعا برایت تنگ میشود من اسم این لحظه ها را " همیشه " گذاشته ام...
با کسی باش که “تو” را بخواهد
نه کسی که تو را “هم” بخواهد . . .
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانهی مردانه میخواهی چه کار؟
لبخند که زد
توی چال گونه اش افتادم
پای منطقم شکست ..!
و من
عاشق شدم...
سـاعتـــــــــ هـای نبودنتــــ
روی مچـــــم بستــه نمیشــــه
حلقــــه می شـــــوند دور گــــــــردنــــم...